خاطره

تو خونه نشسته بودم و فکر می کردم خدایا چی بنویسم که تو وب بزارم یاد دوران مدرسه افتادم که مسافتی چند کیلومتری از خانه تا مدرسه رازی را پیاده طی می کردیم.زمان ما مدرسه ها دو تایمه بودند یعنی صبح و عصر صبح اللطلوع پای پیاده می رفتیم و ظهر دوباره برمی گشتیم نهار می خوردیم بعداظهر دوباره همان آش بود و همان کاسه اگه هم بارندگی بود و دیر می رسیدیم که دیگه بدتر باید کتکهای آقای ستوده و حبیب فر (یادشان بخیر)را نوش جان می کردیم.می خوام یه خاطره از دوران مدرسه براتون تعریف کنم سال اول دبیرستان تو مدرسه سینا  زنگ دوم با آقای جهانگیری(معلم انگلیسی) همشهریهای عزیز بخصوص بچه های چشمه علی ایشون را خوب می شناسن درس زبان داشتیم یادش گرامی خلاصه کلام من و دو سه تا از بچه ها تکالیف درس انگلیسی را انجام نداده بودیم آقای جهانگیری ما را فرستاد دفتر پیش آقای باورصاد ناظم مدرسه ایشون هم گفتند باید حتما ولی تان را بیاورید .ما هم جرات نداشتیم که این موضوع را به پدرمون بگیم با یکی از بچه های محلمون صحبت کردیم قرار شد بیاد و ضامن ما بشه رفتیم پیش ناظم گفتیم آقا ولی ما اومده تعهد بده بمحض دیدن کورش انگار که برق بهش وصل شده باشه گفت این میخواد ضامن شما بشه این خودش سر دسته تنبلهاست خودم اینو اخراج کردم بعدش هم ترک تحصیل کرد فامیلش هم فلانیه حالا دروغ هم می گین یه بلایی سرتون بیارم خلاصه کار داشت به جاهای باریک کشیده می شد که آقای مطلق معلم اخلاق پدری مهربان و دلسوز که همیشه الگوی من در زندگی هستند پا در میانی کردند و با نصایح پند آموز ما را از کرده خود پشیمان  نموده و از سر تقصیر ما گذشتند.یاد و خاطره اقای مطلق و همه معلمان و مربیان زحمتکش و عزیز گرامی باد.